بارون

ساخت وبلاگ

به من میگفت برف را دوست داره

به من میگفت اگه آروم بباره

به من میگفت که این برف زمستون

همین که آب بشه اونوقت "بهاره"

.

نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۱ساعت 10:25 توسط Yennefer|

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemekhanoomo بازدید : 80 تاريخ : شنبه 29 بهمن 1401 ساعت: 13:36

Where I am, who I am

سلام

من از طریق آی پی کشورهای دیگه میتونم بلاگفا رو باز کنم! شما چطور؟

نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم آبان ۱۴۰۱ساعت 20:56 توسط Yennefer|

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemekhanoomo بازدید : 87 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 0:03

جناب بلاگفا!

فکر نمیکنید وقت این رسیده دشمنی با مجموعه بیان رو کنار بذارید تا ما بتونیم وبلاگ های مورد علاقمون رو لینک کنیم؟

نوشته شده در چهارشنبه هفتم دی ۱۴۰۱ساعت 18:41 توسط Yennefer|

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemekhanoomo بازدید : 174 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 0:03

بلهتقریبا شش ماه میشه که من از گروه دوستام اومدم بیرون، و تلاش کردم خیلی باهاشون در ارتباط نباشم بنا به دلایل محکمی که برای خودم دارم. توقعی هم نداشتم که کسی بخواد حالم رو بپرسه یا هرچی. (چیزی که اونها توقعش رو دارن، چون هربار که از گروه لفت میدادن حالشون بد بود فلان و بهمان) بعد از شش ماه، یکیشون که علنا به من گفته بود وقتی من از گروه میرم بعد از یک مدت زنگ بزن حال من و بپرس! بهم زنگ زد، خب من فکر کردم که ماجرا همینه که چونکه خودش این چنینه، زنگ زده حال من رو بپرسه، منم توی موقعیتی نبودم که جوابش رو بدم. بعد از یک هفته که با یکی دیگه از دوستام که در اون گروه هست داشتم صحبت میکردم، بهش گفتم وای راستی فلانی به من زنگ زده بود یادم رفت بهش زنگ بزنم! بعد دوستم بهم گفت که نه اون روز ما باهم بودیم! حالش بد بود میخواست بگه بریم دور بزنیم حالش جا بیاد. بعد از شنیدن این جمله حقیقتا خداروشکر کردم که جوابش رو ندادم!بعد این ماجرا بطور اتفاقی عکس پروفایل تلگرامش رو دیدم که در یک همایشی در خارج از کشور بودش. اینجا واقعا دیگه فقط خداروشکر کردم بابت کم کردن رابطه و بیشتر بهم ثابت شد که دوستای من فقط من رو توی حال خرابی هاشون لازم دارن و موقع خوشی کاملا فراموش میکنن که منم هستم :))امیدوارم توی دورانی که حالشون هم بده فراموش کنن که من وجود دارم. نوشته شده در شنبه دهم دی ۱۴۰۱ساعت 13:16 توسط Yennefer| بارون...ادامه مطلب
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemekhanoomo بازدید : 96 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 0:03

مدت هاست، افکار منفی ای ندارم، غیبت نمیکنم، سرم به کار خودم گرمه و کاری به دیگران ندارم. حالمم خیلی خوب بود و هست این چند سال

تا اینکه جمعه گذشته رفتم مهمونی و انقدر جو مسموم بود، انقدر همه چسناله، غیبت فلان و بهمان

که احساس میکنم روی بدنم تاثیر گذاشت و مریض شدم!

نوشته شده در دوشنبه ششم تیر ۱۴۰۱ساعت 17:10 توسط Yennefer|

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemekhanoomo بازدید : 112 تاريخ : چهارشنبه 6 مهر 1401 ساعت: 1:47

سلامبه سیامک نظرم رو راجع این مریضی گفتم و گفت که اتفاقا منم میخواستم همینو بهت بگم! چقدر هم نظر آخه؟رفتم درمونگاه دکتر زحمت کشید از راه خیلی دور گلوم رو چک کرد گوشمم نگاه کرد، گفت چیا خوردی؟ گفتم شربت زوفا و آبنبات سرماخوردگی، سوپ و دمنوش و شیربرنجگفت همینارو ادامه بده چیزیت نیست، ولی بهت آمپول میدم زودتر سرپا بشی، یه دونه بتامتازون زدم، یه دونه نوروبیون هم داده میخوام مامانم رو زور کنم فردا برام بزنه :)) آمپول زدنش عااااالیه ولی خیلی میترسه :))حال و روز منم غیر از این مریضی یهویی عالیه. دارم روی یه چیز جدید کار میکنم که ایشالا بتونم توش بترکونم :) نوشته شده در سه شنبه هفتم تیر ۱۴۰۱ساعت 13:28 توسط Yennefer| بارون...ادامه مطلب
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemekhanoomo بازدید : 112 تاريخ : چهارشنبه 6 مهر 1401 ساعت: 1:47

سلام- چطورید عزیزان؟ خوب و خوش هستید؟ گفتم بیام یکم صحبت کنم که صبحت کردن خونم افتاده، جونم براتون بگه انقدر اتفاقات زیادی افتاده که اصن نصفیاش رو یادم نمیاد پس به اون مهم هایی که هنوز توی ذهنم هست میپردازم:- تیرماه بهم خوش گذشت، بعد از اون ماجرای مریضی، تصمیم گرفتم از گروه دوستام بیام بیرون، و تقریبا با همشون قطع رابطه کنم. یکم فکر کردم دیدم که در وجود من دیگه جایی برای افراد چسناله وجود نداره، سخته توی جمعی باشی که همه دارن از زندگیشون مینالن، و تو انقدر حالت خوبه که خیلی ضایعست بخوای بگی که هم عاشق رابطه ای که درش هستی، هستی و هم همه چیز برات خوبه. این جور مواقع آدم ها برای اینکه عقب نیوفتن از دیگران خودشونم شروع میکنن چسناله کردن و خب یهو میبینی که اتفاقات بد هم وارد زندگیت میشه! دلیل بعدی هم این بود که دیدم مثلا طرف رفته آنتالیا، قبلش زورش اومده یه کلام به من بگه که داره میره، رفته خوشش رو گذرونده، برگشته داره برای من تعریف میکنه که آاای شوهرم قرار بود مواظب بابام باشه، پاشده رفته مسافرت به لرستان!شما بودید آیا بهش نمیگفتید به تخمم؟ خب منم نگفتم که همون موقع، بعدش قطع رابطه کردم. به همین راحتی! - دو تا قله صعود کردم! یکیش درفک بود که برای بار دوم صعودش کردم. خیلی عالی و راحت، و یکی از بهترین پیاده روی هام رو داشتم و اصلا اذیت نشدم. دومیش هم قله توچال بود که برای اولین بار صعودش کردم. خیلی خیلی دلم میخواست قله رو صعود کنم. تا شیرپلا با سیامک خیلی خیلی راحت و آسوده رفتیم (قبلا که تا اونجا رفته بودم انقدرررررررر بهم سخت گذشته بود که قسم خورده بودم دیگه تا شیرپلا هم حتی نرم!) بعدش هم سختی مسیر شروع شد. ارتفاع زیاد شد، آب کم داشتیم، برای اینکه به تله کابین توچال برسیم زیاد اس بارون...ادامه مطلب
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemekhanoomo بازدید : 119 تاريخ : چهارشنبه 6 مهر 1401 ساعت: 1:47

سلام- الان که اومدم اینجا، بیرون خونه جنگ جهانی چهارم رخ داد و الان در صلح به سر میبرن ظاهرا، هنوز تعداد کشته ها و زخمی ها معلوم نیست. چیزی که مشخصه اینه که کشته و زخمی ها رو جابجا کردن و الان عده ای با قابلمه و قاشق در حال سابیدن مغز ما هستند. جدا قدیمی ها چگونه این همه سر و صدا رو تحمل میکردن؟ بله چهارشنبه سوریتون مبارک باشه، امیدوارم که ناخواسته های زندگیتون رو به آتیش سرخ بسپارید و پاک و شاد آماده بشید برای سال جدید.- از حال من اگر میپرسید باید بگم که هنوز دارم پام رو درمان میکنم، اول هفته تزریق مینیسک انجام دادم و امروز دکتر رضایت داشت، فردا میرم با دکترم تمرین میکنم و یک سری حرکات جدید بهم میده که باید انجام بدم در طول ایام عید و برم باشگاه.البته یک ماه هم به تجویز دکتر رفتم باشگاه و تمرینات اصلاحی انجام دادم. باشگاه بدنسازی هم که میدونید چطوریه؟ اگه با مربی ثبت نام نکنی همه ی مربی های اونجا حالشون ازت بهم میخوره :)))  بله و من اوایل با چندتاشون مقداری درگیری داشتم، مثلا من تمرین داشتم با بوسوبال (از این توپ نصفه ها که روش میشه حرکات تعادلی انجام داد. و دکتر گفته بود حتما برو جایی که این رو داشته باشن یا یه توپ تعادلی کوچیک بگیر با خودت ببر. من که زنگ زدم برای ثبت نام ازشون پرسیدم دارید که گفتن بله. منم تمریناتم رو شروع کردم و جلسه اول تموم شد. جلسه دوم که رفتم هرچی گشتم بوسوبال رو پیدا نکردم و از مسئولشون پرسیدم گفت نمیدونم صبر کن مربیم بیاد ازش بپرس، طرف اومده بهش میگم که میدونید بوسوبال کجاست؟ صاف صاف تو چشمای من با حالت قلدری نگاه کرد گفت نداریم!!! گفتم یعنی چی نداریم من جلسه قبل تمرین کردم باهاش! و یکم کش مکش و خلاصه پیدا شد وسیله ی نداشته از نظر خان بارون...ادامه مطلب
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemekhanoomo بازدید : 165 تاريخ : يکشنبه 25 ارديبهشت 1401 ساعت: 15:54

یکی از خوبی های عید اینه که وقتی حوصله کسی و نداری و نمیخوای ببینیش میتونی بهش بگی که مهمون دارین  

نوشته شده در شنبه ششم فروردین ۱۴۰۱ساعت 15:0 توسط Yennefer|

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemekhanoomo بازدید : 138 تاريخ : يکشنبه 25 ارديبهشت 1401 ساعت: 15:54

سلام- پای بنده سر ناسازگاری داره و واقعا درد میکنه. همین الان که دارم اینارو مینویسم هم یک دردی محدوده ی بالا و پایین و خود زانوم رو در برگرفته :) . هفته گذشته رفتم دکتر که آسیب شناس ورزشی و ایناست. خیلی از فوتبالیست ها و ورزشکارها دیدم رفتن پیشش که یکی از اونا سیاوش یزدانی همیشه مصدوم بود و چون الان خیلی خوبه حالش گفتم احتمالا منم برم نتیجه میگیرم :)) خلاصه وقت گرفتم رفتم و تا نشستم دکتر گفت مینیسکت آسیب داره، بعد معاینه کرد گفت هم مینیسک و هم رباطت آسیب داره و ام آر آی نوشت. از اون روزی که معاینه کرده زانوم به طرز عجیبی درد میگیره و گاهی هم که میشینم پامیشم تق صدا میده :)). پنجشنبه گذشته رفتم ام آر آی و خداروشککککرررر که سرم نرفت توی دستگاه. آخه من فکر میکنم که ترس از تنگنا داشته باشم و اون زاویه ای هم که من دیدم خیلی جالب نبود! الانم زنگ زدم جوابش هنوز آماده نشده! باید جواب رو بگیرم و دوباره وقت دکتر بگیرم. دیدم ورزش هایی که دارم انجام میدم باعث میشه پام درد بگیره برای همین بیخیال شدم و ترجیح دادم به دکتر مراجعه کنم.بخش ام آر آی بیمارستان آتیه واقعا خوب بود. پرسنلشون خیلی خوش برخورد و مودب و کاردرست بودن. از همین جا ازشون تشکر میکنم که راحت کارم رو انجام دادن.- پلیور رو بافتم و تموم شد چند روز پیش. نتیجه رضایت بخشه اما هنوز فرصت نکردم ازش عکاسی کنم و بذارمش توی پیجم.- هنوزم دست چپ و کتفم درد میکنه و بنظر نمیاد دیگه این جای واکسن باشه! شایدم باشه شایدم بد میخوابم. شایدم اصلا نمیخوابم نمیدونم والا اوضاعیه. دیشب 5 صبح خوابیدم. همچنان شب زنده دارم. گاهی خوبه و گاهی صبح ها اصلا انرژی ندارم. - به طرز عجیبی بعد از استفاده از یک شامپو سرم شروع کرد به پوسته زدن و به بارون...ادامه مطلب
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemekhanoomo بازدید : 159 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 10:15